۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

قوچ، از «التفاصيل» اثري ارزنده از زنده ياد استاد«فريدون توللي»

با درود به دوستان و ياران و خوانندگان فرهيخته ي  اين وبلاگ : «آلارا »
چنديست دنبال كتابي ميگردم كه زنده ياد«استاد فريدون صلاحي»در صفحه ي داخلش آنرا به من «هديه نوشت»كرده بود و قبل از اويادگارنويسي ي شاعر و نقاش ارجمند زنده ياد «استاد فريدون مژده» به «استادفريدون صلاحي»شاعرونويسنده وكارگردان گرانقدرخراساني اهداء اش كرده بوده و« استادفريدون مژده» آن كتاب ذيقيمت وارزنده را ازحضرتِ زنده ياد شاعربزرگ شيرازي«استادفريدون توللي»بادستخط و امضاي بسيارعجيبش ، به يادگارگرفته بوده است، ومن«بنده خدا»(= شمس ايران) اين كتاب را به طنز(يادگارسه فريدون) ناميده بوده ام .
و امّا امشب نشانيء يك وبلاگ خوب رااز«محمّدخليلي» به طور اتفاقي پيدا كردم كه ازكتابِ مستطابِ عاليجنابْ(استادْ فريدون توللي ) به نام (التّفاصيل) مطلبي راارائه نموده است ، وچون كه كليه ي مطالب اين كتابْ عالي و خواندني است من برآن شدم
تا اين مطلبِ جالب راانتخاب و در«آلارا» به شما عزيزان هديه اش كنم :
............. ساعتي قبل از آغازچهارشنبه ي11 / 3 / 1390 ...............
...................................................................


 
این قطعه طنزی ست بر بردباری زیانبار خلق و ناتوانی مجلس و مجلس نشینان آن روزگار. همه می دانیم که بسته شدن بعدی چنین مجلسی تا چه اندازه مایۀ شادمانی و دست افشانی مردم گردید.(فریدون توللی)
...و قوچ بر وزن پوچ اندر لغت گوسپند نرینه را گویند که شیر ندهد و دنبه بجنباند و بیضه آونگ کند و چونان نوبالغان به آهنگ درشت بخروشد و سر در پی جفت نهد و در او اندر آید و پیشانی این حیوان را شاخهایی ست که چونان طریق عشق و طرّۀ گلرخانش پیچ و خم بسیار باشد.
شیخ منافق الدین حمبل بن قنبر تفرشی المتخلص به میرزای شهوت فرماید:
الا ای دختر چوپان مکن اندیشه سرما را
بهار آمد طبیعت رنگ زد بر چهره گلها را
برون از خانه شو برگیر راه باغ و صحرا را
قدم بر لاله نه سرده به کوه و دشت آوا را
برون کن گوسفندان را و میشان را و بزها را
                         فراز صخره ها بنشین و نی برگیر و غوغا کن
                  *
ز قوچان بر نشیب کوهساران لکه ها افکن
سگان را از پی آسیب گرگان در قفا افکن
بیفشان زلف مشکین را و در دست صبا افکن
به آب چشمه ساران غوطه زن از تن قبا افکن
چه گویم خود چه کن بیمی مکن پاچین ز پا افکن
                         برون از چشمه شو پاکیزه شو بر سبزه لالا کن
                    *
و تسمیۀ قوچ از "قوچان" کرده اند و آن خود ناحیتی ست از نواحی خراسان که در پرورش این حیوانش طبیعتی موزون و مساعد است. ابن طوطی در سفرنامۀ خود قوچ قوچان را ستوده و در مقام تعریف چنین فرماید که یک دنبه ازین حیوان بخریدم و تا بغدادم معاش از آن بود و بقیّت آن هنوزم در انبان است و همو فرماید که شش چیز است که جز در شش ناحیت به احسن وجه و اکمل خلقت یافت نشود و دو بیتی ذیل از اوست:
عنصری ششگانه دیدم در جهان
کش از آن بهتر نیابی در بهشت
قوچ قوچان کرم کرمان رشت۱ رشت
گرگ گرگان میش میشان خشت خشت۲
و خاصیت قوچ آنکه چون با گرگش مواجهت اوفتد دم برنیاورد و دنبه حواله کند و شاخ خداداد در مقام دفاع نجنباند و بالعکس چون با میشانش به هنگام چرا نقار اوفتد برادری فراموش کند و آن شاخ که از خصم بازگرفتی بر شکم ایشان زند. و در مجاز مجلسیان بعضی از بلاد مشرق زمین را نیز قوچ گویند؛ چه اینان نیز چونان آن حیوان تسلیم بیگانگان شوند و سرنیزۀ بیداد بر ملت بی دفاع کشند؛ چنانکه شاعر فرماید:
این آغل است مجلس شورا نیست
مجلس مکان مردم رسوا نیست
قوچند این گروه وکیلان قوچ
در طبع قوچ حمله به اعدا نیست
گرگان ز شاخ قوچ کجا ترسند؟
این شاخ جز برای احبّا نیست
قانون مجلسی که چنین باشد
جز تیغ تیز و خنجر برّا نیست
در مجلسی که رخنه کند اشراف
بر توده جز نهیب بلایا نیست
در مجلسی که خصم وطن باشد
جز حرف مفت و گفتۀ بیجا نیست
بیجاست چشم یاری و همراهی
از مجلسی که بخرد و دانا نیست
بی حاصل است حاصل آن مجلس
کش عقل پیر و همت برنا نیست
این خود نه مجلس است خرابات است
جز خون مردمش می و صهبا نیست
افتاده جمله مجلسیان مدهوش
یک تن به جمع قائم و برپا نیست
این بسته چشم و آن شده نابینا
نام و نشان ز مردم بینا نیست
عجز است و ناتوانی و بیحالی
یک تن درین میانه توانا نیست
آلوده دامنند و تهی مغزند
در این قبیله پاک و مصفا نیست
مجلس چه خوانی اش که چنین مجلس
جز ننگ ما و سخرۀ دنیا نیست
بازار حیلت است و درین بازار
کس جز متاع حیله فروشا نیست
ای توده چشم برکن ازین مجلس
این سمّ قاتل است مداوا نیست
برخیز و شکوه بس کن و سر بردار
جای درنگ و ناله و غوغا نیست
هنگام انقلاب و مجازات است
گاه گذشت و رحم و مدارا نیست...
پی نوشت:
۱- شیرازیان خاکروبه را رشت گویند.
۲-خشت نام یکی از مناطق گرمسیری فارس است که خرمایی معروف دارد.
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 17:25 توسط محمد خلیلی| 7 نظر
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر