۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

( داگطورها و دايگتاطورها و دايگناسوطورها ) و گاريگاطورها و گاريگلماطورها !

با درود به خوانندگان گراميء « آلارا »
من كاري به نژاد ِهنوزوحشي وعقب مانده و بيابانيء(عرب)ندارم ودربارهءاين قوم پليد وخونخواركتابهاي بسياري نوشته اندكه درهمهء كتابخانه هاي همهء كشورهاي دنيا وجودداردوميتوانيدتهيه كنيدوبخوانيدوكم كم حقايق رابدانيدو...
امّاازميان همين عرب هاي چنين وچنان، ابرمرداني هم ظهوركرده اندمانند«علي» يا همان «ايليا»ي كشتيء«نوح».
اين ايليا گفته است :(دوچيزمايهءعقب ماندگيء يك جامعه ميشود:اوّل اينكه اموراصلي رارهاكنندوبه امورفرعي روي آورند،دوّم اين كه افراد بافضيلت راكناربگذارندوافرادفرومايه رايه كارهابگمارند.).مانندوضعيّتي كه33 سال است در«ايران»عزيزماجريان دارد.
و امّا صبح كه ازخواب چشم گشودم هنوزازجايم برنخاسته بودم كه دوسه كلمه درذهنيّتِ خواب وبيداري ام رقّاصي كردند:(دكتروديكتاتورودايناسور).دكتر(منظورم دكترهاي رشتهءپزشكي است)را ديدم كه اكثرشان مثل سگ هارند(=dog طور=سگ مانند) . وديگراينكه ازبعدِ گرامري زبان عربي ! ميشودريشه يابي كرد و گفت: دكتروديكتاتورهمخانواده اندوگرنه اينهمه،عمرديكتاتورهاي دنيا،طولاني نميشد. از روي اين سخن معانيء بقيّهءاساميءموجوددر(عنوان)راخودتان پيداكنيد.البتّه:شاطوروماطوررانيزاضافه كنيدچون در يك جاهائي شتروموتوركاربردوموردمصرفي دارند.تمام.
..........................................................................................
شنبه:2011/8/6 =1390/5/15 = ( ج. ا . شمس ايران )


۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

( گوسفند) م توئي،( گاو) م توئي ، (خر)م توئي ، امّا :(امام)و(پيغمبر)و(داور)م:فقط (خودم) م و بس .

با درود به خوانندگان عزيز و گراميء (آلارا):
دوستي ازميهنِ خوبم (ايران) كتابي برايم فرستاده ازروانشاد زنده ياد(علّامه دهخدا) كه اين هديه در اين سرزميني كه درآن گذرعُمْرم رادراين روزگار به اجبارتماشاگر
شده ام،بسيارمغتنم است. داستانكِ زيررا برايتان ازاين كتاب برگزيده ام وميدانم كه شما نيزپس از خواندنش، به اندازهء من و شايد هم بيشتراز من، به فكرفرو خواهيد رفت البتّه با توجّه نمودنِ تان به عنوانِ اين پُسْتْ،بگذريم،وَبخوانيم داستانكِ عاليجنابْ دهخدا را : 

 *************************
روزي دراصفهان لُري سروپابرهنه واردِتالارظِلّ السّلطان شد. درهمين موقع حسينقلي خان بختياري نيز مهمان ظلّ السّلطان بود. خان ازمشاهدهء مردِ لُرْبا آن هيئت ولباس سخت عصباني شدوخطابْ به مردِ لُرْ گفت:«چرابه شهرآمده وبااين ريختْ واردِتالار حاكم شده اي؟» لُرْجواب داد:«آمده ام تورا زيارت كنم!». خانْ  گفت:«عجب مردِ احمقي هستي،خروگاووگوسفندِخودت رارهاكرده واينهمه راه آمده اي مراببيني؟» لُرْ باسادگيءتمام پاسخ داد:«قربانت شوم،خرم توئي ،. . . » .

****************************************************
ايتاليا - فلورانس - آدينه : 31 / 4 / 1390 خورشيدي
(ج . ا . شمس ايران)
***********************************************
********************************
*******************
  
 

۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

اغت شاشيدن به سَبكِ ايراني بر( تجاوز كاران ) ناپاك پاكستاني !

با درود به ياران و دوستان و خوانندگان گرانقدروارجمند وبلاگ « آلارا » . 

گاهي انسان مطلبي ميشنود يا موردي را در جائي ميخواند و ممكن هم هست اتفاقات يا حوادث و رويدادهائي را نيزشاهد و ناظربوده باشد كه اگر بوئي از معرفت انساني برده باشد دلش از اين موارد تلخ وغير انساني چنان به درد مي آيد كه حتي با فرياد كشيدن هم نميشودآن عقده ي استخواني ي گلوگيروخفه كننده را از درون خويش به بيرون پرتاب كرد . واقعا" در دنياي بسيار وحشيءامروز چه فاجعهء دهشتباري دارد اتفاق مي افتد ؟ چرا هيچيك ازاديان مثلا" رهائي بخش ديرين و فرقه هاي كنوني و قوانين سازمان هاي مختلف جهاني ، نتوانسته و نمي توانند بشريّت را از اينهمه ظلم وفقر و جنايت و بي ناموسي و فحشاء و فساد هاي دروني و بيروني،نجات بدهند؟چرا اينهمه انقلاب هاي اسلامي ومسحي وغيره ، با آنهمه طمطراق و ابهّت و شُكوه ظاهري شان، سرانجام توزرد وكثيف ولجني ودروغين ازآبدر مي آيند ؟ ايهمه كتاب ، اينهمه فلسفه هاي رنگارنگ ، اينهمه تفاسيرگوناگون بر كتب الهي و غير الهي ، چرا هيچكدام ازآنها و اينها تا به امروز و شايد تا هميشه ي زمان و همه ي ايام و روزگاران آينده ، هيچكدام ، آري چرا هيچكدام از اين كتاب ها ووو نتوانسته اند جوابگوي پرسش هاي بشر در راه رهائي و رستگاري اش باشند ؟ چرا؟ جدّا" چرا ؟ آيا هرگزبه مخ يكي از اين بزرگان دين و فلسفه و هنر و ادبيات و اقتصادو... ، خطور كرده كه ، همه شان جز دروغگويان و رياكاران وفريب خوردگان و فريب دهندگاني بيش نبوده اند . بيش از اين طولاني اش نميكنم ، مطلبي را در جائي ديدم ، خواندم و تف كردم بر
چنين قانون ها و قانون گذاراني كه گيرم نه تنها اسلام را ، كه شرافت ناب آنسان رابه زير سؤال ميبرند . شايد بعضي از شما پيش ازنويسنده ي اينمطلب ، موضوع  موردنظرم را ديده و خوانده باشيد و با اينكه حدوديكماه از اين فاجعه ي ضدّ انساني ميگذرد بازهم لازم دانستم آن رادروبلاگم« آلارا » ارائه دهم تا بار ديگر عدّه اي بيشتر بر روي اين مُجريان قوانين مزخرف و شيطاني ، تف كنند وحتي به قول يك وبلاگنويس ديگر « اغت شاشيدن » كنند و كنيم و كنيد . ماجرا در همين كشور همسايه مان«پاكستان» رخ داده است . من فكر ميكردم گوه بودن و نجس بن نجس بن ... بودن خاصّ رهبران شريعت اسلامي ي ايران است ، حالا مي بينم اين انقلاب ، كثافاتش را به همه ي كشور هاي اسلامي صادر كرده است آنهم چه صادرات لجني !!! 
اصل مطلب را در زير آورده ام بخوانيد و وقتيكه كاملا" خواندنش را تمام كرديد آبغوره نگيريد، برويد بر همه ي فكريدن هاي خودتان ، و بر باوريدن هاي 32 ساله ي گوساله ي ذهنيت هاي دين مآب بازي هاتان اغت شاشيدن كنيد. و البتّه دو سه هزار بُشكه از فكريدن ها و اغتشاشيدن هاتان را براي جناب « خ . ر » تان و خانواده اش و « ا.ن» عنترش ارسال فرمائيد . و امّا مطلب :
................ ايتاليا - فلورانس : نوشته و ارسال شد در22 / 4 / 1390 توسط : ج . ا . شمس ايران ................
*************************************************************************
                                          

تجاوز به دختر 18 ساله ای در ملاء عام (تعداد بازدید: 326945)
18:04 - 1390/03/15
به‌دستور دادگاه قبیله‌ای در شهر مروالا در پاکستان یک دختر ۱۸ ساله پاکستانی مورد تجاوز گروهی قرار گرفت.
 در حالی این جرم اتفاق می‌افتاد که حدود یک هزار نفر از مردم شهر و در مقدمه آنان پدر آن دختر نظاره‌گر این اتفاق بودند.
در این تجاوز گروهی که ۴ مرد به انتخاب دادگاه شرکت کرده بودند و در حالی که دختر و پدر با گریه از آنان درخواست بخشش می‌کردند با حضور بیش از یک هزار نفر از مردم شهر و جلوی دیدگان پدر به دختر ۱۸ ساله تجاوز شد. “
طبق گزارشهای منتشر شده برادر 11 ساله این دختر که نوجوانی از قبیله گوجار میباشد با دختری از قبيله ماسوتی که از لحاظ اجتماعی بالاتر ازقبیله او بود رابطه برقرار کرده و مردم شهر آنان را در حال قدم زدن در شهر مشاهده کرده بودند.
دادگاه قبیله‌ای وابسته به قبیله ماسوتی برای انتقام از این کار نوجوان طبق قواعد عرفی حاکم در پاکستان دستور داد که باید خواهر آن پسر ۱۱ ساله در میان عموم مردم شهر و حضور پدر آن دختر مورد تجاوز گروهی مردان قبیله قرار گیرد تا به این طریق اعتبار و شرف خود را در جامعه برگردانند.
در این تجاوز ۴ مرد به انتخاب دادگاه شرکت کرده بودند و در حالی که دختر و پدر با گریه از آنان درخواست بخشش می‌کردند با حضور بیش از یک هزار نفر از مردم شهر و جلوی دیدگان پدر به دختر ۱۸ ساله تجاوز شد.
گفتنی است که این شیوه طبق عرف برخی قبایل پاکستان، حق عرفی و قانونی افراد برای ستاندن شرف و حیثیت خود در جامعه است.
طبق گزارش سازمان حقوق بشر سالیانه ده‌ها جرم اینچنینی در جامعه پاکستان اعمال می‌شود که دولت و نیروهای امنیتی با وجود اطلاع قبلی در صدد منع اعمال آنها نیستند.
منبع:پرداد

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

كاش«حافظ»پسر(احمد كلهر)بودم

با درود به دوستان و ياران و خوانندگان گراميء «آلارا».
 ازطرف دوستي قديمي وعرفاني مسلك از«ايران»عزيز، كتابي برايم رسيده است تحت عنوان «معرفت الروح»كه ميتوان به يقين گفت كه يكي از بهترين آثاربرجسته ايست كه در50 سال اخيرمورد مطالعهءچندين باره ام قرارگرفته است .و الحق كه اثريست بي نظير و عاليقدر از عارف والامقام اي قرن، زنده ياد: روانشاد حضرتِ مولانا آقاي دكتر«نورعلي الهي» . و البته بزرگي ازابرمردان روزگار  فرموده است :( اي كه داري روي او را آرزو / وصف آن گل را به اين خاران مگو). و درمصراع دوم اين بيت مقصود سراينده ي ارجمند از (اين خاران) بي شك همين خونخواران و اهل تاريكي و جهل اند . يعني همهء كساني كه در همهء دنيا دم از حق و حقيقت ميزنند اما در واقع پيروان شيطان و اهريمن آشيان كرده دردرون ذهن آنانست . و به فرمايش حضرتِ«حافظ»: ( واعظين كاين جلوه در بالاي منبر ميكنند / چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند).خلاصهء كلام، اينست كه:« روزگار» به اوج پستي و پليدي وپلشتي ي خود رسيده است . وضع فعليء جهان ، خصوصأ در «ايران» خيلي بغرنج و قاراشميش و دانكي تو دانكي! شده است . رهبران ديني ي افتضاح و كثافت و لجن زادگي ي شان آنقدر زياد شده كه آدم دلش براي طفلك سلمان رشدي ميسوزد ، در واقع اين آخوند هاي جيره خوار و دست پرورده ي انگليس و آمريكا و اسرائيل، كار فضاحت و خباثت و خيانت به مردم و به اسلام را به جائي رسانده اند كه آدم دلش ميخواهد پشت سر« امام سلمان رشدي عليه السلام ! » نماز انزجارو نفرت از(هرچه امام و امامزاده ي دروغين معاصر) را اقتدا كند و بخواند . ولي يك كار بهتري هم هست براي بعضي از« به خود رسيدگان و از خوديّت رستگان » كه در چنين جوامع متلاشي كرده شده ئي ، بهترست آن كار را بدون هيچ انكاري پذيرفته و بيدريغ به آن عمل كنند و آن اينستكه به قول (مولانا امام چارلي چاپلين«ر.ه») كه در يكي ازغزلهاي زيبا و شيوايش كه به زبان پرعظمت فارسيء دري سروده است شاه بيتي دارد كه من اين شاه بيت عالي را به ياران ازخوديت رسته ي به خود پيوسته ام وصيت ميكنم روزي 17 ركعت و در هر ركعت 1001 مرتبه با طمأنينه در دستگاه فخيم«چهارگاه » به روش«راستْ پنجگاه » به شيوه ي  زنده يادمولانا « استاد غلامحسين خان بنان » اجرا بفرمائيد قول صد در صد ميدهم كه تا اول مهرماه جلالي به مقصود خويش نائل شويد و اينست آن شاه بيت مذكور الفوق:(كاش «حافظ » پسر احمد كلهَر بودم / ارده دوشاب خور و مسخره و لربودم ) .
حق . يا علي مدد - فلورانس - آدينه ي 17 / 4 / 1390 خورشيدي ( ج . ا . شمس ايران )
........................................................................................

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

مهندس بازرگان محلل خميني ومحمد خان خاتمي محلل خامنه اي، اي ول ازين دو مُنگل!

كسانيكه از اوائل انقلاب يادشان ميايد، بيچاره مرحوم مهندس بازرگان را خوب به ياد دارند، هرشب توي تلويزيون برنامه ي«شو!»داشت، فقط بلد بود با چرنديات پرآب وتاب خودش،مردم بدبخت را،درهرشبي،مانند سريالچي هاي معروف ومعروفه!سر كاربگذارد خلاصه كه از «kh.آيه مالان»درجه يك خميني بود و سرانجام به مقام محللي ي اين« پيرچوماران»هم  مشرف شد و ... بعدش هم ، با چه افتضاح آبرومندانه اي مُرد و تمام . حالا ده پانزده سالي ميشود نوبت همين مقامات به مُنگل دوم رسيده ، يعني آقامحمد خان بناچارخاتمي دارد عينهو همان رُل و نقشي را ايفاگري ميكند كه بازرگان مهندس،آنرا بازي كرده بود . نميدانم چرا اين يزدي هاي ترسو، چه شان شده كه حالا حالاها«يزيدي» شده اند . يكي نيست به اين الدنگ السفهاء بگويد: آخر مردك نادان تاكي اينهمه مُنگل روش بودن ؟ چه قدر و تا كي اينهمه فضولي و دخالت به كار جامعه آنهم به جاي مردم ولي نه براي مردم بلكه براي «بي بي بيگم» ! تو كه مثلا" خيلي «حسين فهميده» تر از خامنه اي بودي ، بر تو چه رفته كه حالا به شغل كثيف مُحللي آنهم براي چه كسي و به چه بهائي !؟ كه چي بشه ؟ واقعا" كه بيچاره اي تو ! تو خيلي بيچاره ئي اي «عقل عقيم عقب ماندهء عقيل» !فكري به حال خودت بكن، اكنون ،وضع، به آخر اين («خر»نامه)رسيده است . خريّت مرحوم مهندس بازرگان رابراي بار دوّم «تو» تكرارنكن اي يزديء يزيدي مآب !!!
   ساعت 05 دقيقه بعد از24 از آغازيكشنبه 12 / 4 / 1390
............................................................................................................

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

ندايي از نهفت يك غزل خاكستري


به نام پاك اهورامزدا
............................
اگرچه اندکي اين مثنوي (تأخير !) شد امّا اين  ناب سروده ، رهآوردي است از سفرم به «ايران» كه ازدوست عزيزم عارف خاموش و شاعر معنا جوش:(اُستادْ نسيم خُراساني) به يادگارگرفته ام وهمانااين«غزل خاكستري» چونان باده ئي دلگُوار به «ميخوارگان خُمکدهء معرفتْ» نوشْ بادا،همراه باعشق جانفروز  «اهورامزدا » .
   فلورانس - چهارشنبه:1/4/1390
  (ج . ا . شمس ايران )
 ***************************
 در وجودم  جلوه‌گر،ديدم :  فنا  خاکستريست
چون فنا رفت از اثر ،  ديدم : بقا  خاکستريست
زد  به گوشم  نعره‌اي گوياتر  از (جيغ بنفش*)
کز درونم هرچه ميجوشد «ندا*»خاکستريست
هم زمان وُ هم زمين را مي‌رسانيدم به (سبز )
گر که مي‌ديديد: (عرفانم چرا خاکستريست؟)
عشق را ، گرچه  شما نابخردان دانيد( سُرخ):
هست با ما : (آبي)، امّا با شما:خاکستريست.
هفت سنگِ  هفت رنگ  از خاکتان کردم پديد:
تا  بگويم  (هفت اورنگِ خدا )  خاکستر يست.
کيست تا فاشش نمايم ازدلِ  تنگِ  سکوت؟:
رازي  از  : (از ابتـدا  تا  انتـها خاکستريست)!!
لاله‌‌اي از (شمسِ ايران)‌سُرخ اگرتابد(نسيم )
رنگِ خونم   (ازنجف تا کربلا)  خاکستر يست
ايران-مشهدمقدّس-1388/4/7
 ********************
  •  (جيغ بنفش)عنوان شعري از زنده ياد: هوشنگ ايراني
  •  شهيده ي سبز: (نداآقاسلطان)شهادت درتهران1388/3/30
*****************************************
با تشكر از خانم «نوشين مقصودي» كه مطلب فوق را از وبلاگ ايشان 
براي اين وبلاگ برداشت كرده‌ايم
1390/4/1
*****************************************

۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

ماده ي نوزدهم اعلاميه ي حقوق بشر ، و . . .

با درود به دوستداران و ياران و خوانندگان گرانقدر وبلاگِ «آلارا »
درآغاز«پُستِ بيست و پنجم» ام ، نيك ميدانم كه «ما دّه ي نوزدهم اعلاميّهءحقوق بشر» رايادآورتان بشوم :
((هركسي حقّ آزادي عقيده وبيان دارد،اين حق،شامل آزادي در داشتنِ عقايدْبدونِ مُداخله ومُزاحمتْ،وآزادي درطلبْ،كسبْ ونشر اطّلاعاتْ وافكارْازطريقِ هررسانه اي وبدونِ ملاحظاتِ مرزي است .))
َوامّا دوستي ازسرزمين خوبم « ايران » برايم ايميلي فرستاده كه درضميمه ي آن نشاني ي چند وبلاگ وَ وبسايت خواندني را، نوشته ، تا درفرصت ِمناسبْ  برآنها نگاهي دقيق وعميق داشته باشم .
من نيزعلاوه برديدار ازآنها، يك مطلب از وبلاگِ « نگاه نو » را برگزيدم وبراي آگاهي ي بيشترشما ايرانيان عزيز درادامه، آورده ام . بخوانيد و براي خودتان از سر بينش وفرهنگي كه حتما" داريد،قضاوت، يا نتيجه گيري كنيد .
........................................................................
آدينه - 7 2 / 3 / 0 9 3 1 - « ج . ا . شمس ايران »
......................................................................................................





سه‌شنبه, می ۱۲, ۲۰۰۹
حافظه تاریخی خیلی چیز خوبی هست ولی متاسفانه مردم ایران خیلی هاشون در حالت آلزایمر حاد بسر میبرن.خیلی دور نبود دهه شصت، سالهایی که خیلی ها الکی به قدرت رسیدند و خیلی ها الکی اعدام شدند. خیلی خوبه یادمون بیاد که در زمان میر حسین موسوی بود که کمیته برای داشتن ویدیو مردم را زندانی میکرد و شطرنج و تخته نرد پیگرد قانونی داشت !
جمله جالبی گفته بود میر حسین با این مضمون که در این 20 سال احساس نکرده بودم که کشور به من نیاز داره ولی در این 4 سال این حس را پیدا کردم و به همین دلیل نامزد ریاست جمهوری شدم.آره واقعا مملکت دوباره به تو نیاز داره که بر گردی و یه موج جدید سرکوب را به شیوه ای جدید راه بندازی.تو باید برگردی چون هنوز یه تعدادی انسانهای بی گناه دارن تو ایران زندگی میکنن ، اینها باید بمیرن و تو باید این کار را با پاسدارانت انجام بدی. 
زنده باد به مش میر حسین !!!
  ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ 
دشنام می دهم به شما با تمام جان 
قی می کنم به روي شما از صمیم قلب 

*** 
بلوایی در میان فعالان سیاسی ایران برپاست. بلوایی به مراتب تندتر و تب آلوده تر از آنچه که در جامعه شاهد هستیم. بسیاری از اصلاح طلبان و تحریمی های دیروز مانند زنان فرزند مرده و مردان شمشیر خورده داد و بیداد راه انداخته اند و با دهان های کف آلود به این سو و آن سو می دوند. مریدان و دوست داران موسوی به بهانه ی خطر روی کار آمدن مجدد محمود احمدی نژاد چنان شهر را شلوغ کرده اند که مردمان هراسیده به هر ریسمان پوسیده ای چنگ می زنند. 

ما را با این بازی و بازیگرانش کاری نیست. تاریخ به خوبی نشان داده است که هر کجا سیاسیون ایران دست به کنش هیئتی زده اند ثمری جز شکست و فضاحت برنگرفته اند. این سیرک سیاسی بزرگ شما را تاریخ با چوب فلک دیکتاتوری که خود تطهیرش کرده اید، مزد خواهد داد. مطمئن هستم همانند گروه های سیاسی ئی که با تحلیل و تصمیمات غلط، سرمایه و آبروی سیاسی خود را در پشت تراکتهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی در زیر پای مردم در کف خیابانها ریختند و بر باد دادند پس از اعلام نتایج این دوره از انتخابات ریاست جمهوری نیز منجی بازنده، بازندگان بزرگی از پشت خود پس خواهد انداخت. این تازه بهترین نتیجه ی ممکن برای گله ی رم کرده ی سیاست ایران است. وای به روزی که این منجی دروغین بر عرصه ی قدرت تکیه زند و سیلیء محکم حقیقت خواب از چشمان رویا زدگان برباید. 

می خواهم هشداری به تمام خیال بافان منجی ساز بدهم. بر سر قبری گریه می کنید و پیراهن چاک می دهید که مرده ای در آن نیست. آنچه که می کنید را باید در برابر تاریخ پاسخگو باشید. اگر از آبروی داشته و نداشته ی خود مایه گذاشته اید مختارید اما آیا شما اجازه ی دزدی و مایه گذاشتن از دیگران را دارید؟ 

میرحسین موسوی چنان شش دانگ خیالش از وفاداری این جماعت هراس زده راحت است که احدی را پاسخگو نیست و خود را یکه تاز صاحب اختیار همه ی مخالفان احمدی نژاد می داند. او مرکب خود را با اجازه و بی اجازه به هر سرایی که می خواهد، می راند و علنا با فعل و گفته ی خود خط و نشان می کشد که: همین است که هست. می خواهید بخواهید، می خواهید نخواهید اما آقای موسوی درب سرای ما بر روی شما بسته است. یابوی پیر شمارا در میان گوزنهای این جنگل جایی نيست. به شما این اجازه را نمی دهیم سرود دل خستگان به بستر خون تازه خفته را مصادره کرده و در بزم و عیشتان با هراس آلودگان از آن استفاده کنید. 

یادتان می آید دادگاه های چند دقیقه ای و اعدامهای دسته جمعی را؟
یادتان می آید برادر زخمی را بر دوش برادر چگونه در مقابل جوخه ی اعدام می گذاشتید؟
یادتان هست تا شبی ٣٨۰ تیر خلاص شمردن زندانیان سیاسی را؟
یادتان هست گفته ی علمایتان را که دختران باکره به بهشت می روند؟
یادتان هست که شما مصمم بودید که دشمنانتان را از بهشت محروم کنید و به جهنم بفرستید؟ یادتان هست تجاوز به دختران جوان را برای برداشتن بکارت و محروم کردن از بهشت؟
یادتان هست که اعدام دختران مبارز چپ جوان را یک ساعت پس از تجاوز برادران شما انجام می شد؟
یادتان هست رفتن به درب منزل اعدامی و تحویل دادن ساک زندانی را؟
یادتان هست که خانواده ها از دیدن ساک عزیزشان چگونه در هم می شکستند؟
یادتان هست بردن جعبه ی شیرینی و پنجاه تومان پول به درب خانه ی دختران چپ اعدام شده را؟ یادتان هست به مادران داغ دیده شرینی ازدواج دختر اعدامی را می دادید و پنچاه تومان مهریه دختر اعدام شده را کف دست مادری می گذاشتید که دستش همچون مردگان خشک شده بود؟
یادتان هست؟ 

نکند فراموش کرده اید این جنایتهای غیرانسانی را؟
این تجاوزها را؟
این اعدام ها را؟
می خواهید کمکتان کنم تابه یاد آورید؟ فقط در عرض یک سال بین سالهای ۱٣۶۲ تا ۱٣۶٣ که شما در مقام نخست وزیر عضو شورای انقلاب فرهنگی بودید، بسیاری از دانشجویان به اسم مخالف نظام به جوخه های مرگ سپرده شدند.

اسامی آنها را شاید به یاد نداشته باشید اما امضاهای ننگین خودتان را چطور؟ آقای نخست وزیر وقت و عضو شورای انقلاب فرهنگی اگر فراموش کرده اید من و رفقای من همه چیز را به یاد شما خواهیم آورد. 

بیایید با هم به سالهای پس از انقلاب برویم به سال ۵۹، به دهه ی شصت! بیایید اول سری به زندانها بزنیم. آنجا که سربازان گمنام آقا امام زمان همچون دژخیمانی در گوشت سوخته ی آدمی پویایی رازی سر به مهر بودند، آنجا که مبارزان چپ را از پا به پنکه های سقفی آویزان می کردید و می تاباندید، آنجا که شلاقهای تعزیر شما گوشت را از کف پای مبارزان چپگرا می کند و صدای کشیده شدن استخوان پاشنه ی پای آنها بر موزائیکهای کف بازداشتگاه ها و زندانها، گوشت از تن 

هر بیننده و شنونده ای می ریخت. یادت هست مهندس موسوی؟
یادت هست پاهایی را که از شدت شکنجه به اندازه ی بالش زیر سر شبهای قدرتت آماسیده بود و از چرک به تعفن کشیده بود؟ 
یادت هست ناخنهای کشیده شدن با گاز انبر را؟
لگد چکمه پوشانی را که استخوانهای زنان و دختران را در هم می شکست؟ 
یادت هست وزنه های آویزان شده از بیضه ی مردان را؟
یادت هست هرم و گند نفس گرم وجود مذکرتان  در پشت گوش زنان مبازر ما را؟ 
چشمانت را خوب باز کن. اینجا دیگر هواداران چشم و گوش بسته ات نیستند که برایت کف بزنند و هورا بکشند. اینجا دهه ی شصت است. اینجا وادی حقیقت های ابدیست. می بینی؟ 

مثل آب 
مثل آب خوردنی 
می زنند سر بلندترین سر زمانه را به دار 
می پراکنند 
مهربانترین دل زمین داغ را به سرب 

بیا تا نشانت دهم موسوی؟
با تو هستم فرزند خلف استبداد. می بینی طنابهای دار را؟
می بینی تیرک های اعدام را؟
می بینی جوخه های مرگ را؟
می بینی سینه ی ستبر پیشینیان مرا که همچون آسمانی است برای ستارگان سرخِ خونین؟ 

گوشهایت را خوب باز کن. می شنوی سرود قهرمانان را در مسیر رفتن تا تیرک اعدام و طناب دار؟ گوشهایت را خوب باز کن شیطان تطهیر شده. این صدای جوانه زندن امید است از سینه ی ققنوس های چپ گرا. این صدا بشارت آزادی و عدالت است در دل نیمه شبی سیاه. 

موسوی اینان پیشگامان بهارند. می شنوی سرودشان را؟
می شنوی غرش رعد آسای صدایشان را در گوش تاریخ؟
می خواهی به یادت بیاورم؟ می خواهی برایت بخوانم؟ 

سر اومد زمستون 
شکفته بهارون 
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون 
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون 
کوه ها لاله زارن 
لاله ها بیدارن 
تو کوه ها دارن گل گل گل آفتابو می کارن 
تو کوه ها دارن گل گل گل آفتابو می کارن 
توی کوهستون 
دلش بیداره 
تفنگ و گل و گندم داره میاره 
توی سینه اش جان جان جان 
توی سینه اش جان جان جان 
یه جنگل ستاره داره جان جان 
یه جنگل ستاره داره جان جان 
*** 
لبش خنده ی نور 
دلش شعله ی شور 
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور 
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور 
توی کوهستون 
دلش بیداره 
تفنگ و گل و گندم داره میاره 
توی سینه اش جان جان جان 
توی سینه اش جان جان جان 
یه جنگل ستاره داره جان جان 

موسوی صدای مهاجم و بی کرانه ی برادر بیژن جزنی _ تئوریسین بی بدیل چریکهای فدایی خلق _ را می شنوی؟ صدای گرم و پر صلابت داوود جزنی و زمزمه ی بی رمق شکنجه شدگان در بند را می شنوی؟ موسوی این سرود دزدیدنی نیست. این کلاه به سر تو گشاد است. تو همان بهتر که لباس اصلاح طلبی که پیشکشت کرده اند را بر تن کنی. دستان خونینت یارای نگاه داشتن خورشید را ندارد. شاید حامیان امروزت فراموش کرده باشند یا خود را به فراموشی زده باشند اما بدان که ما نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. 

ميرحسين موسوي اي دژخیم دیروز و منجی امروز، بنیادگرای دیروز و اصلاح طلب امروز! 
بدان که ما شاخه های افراشته ی درخت کهنی هستیم که تو و یارانت گمان می بردید که آن را به آتش کینه و نادانی خشکانده اید. بدان و به یارانت نیز بگو که کشته شدگان دیروز سر از گورهای بی نشان خود بیرون آورده اند. بدان که گورهای بی نام و نشان در وجب به وجب خاک ایران دهان باز کرده اند و از آنان آتش زبانه می کشد. 

اینک بترسید از ما 
که ما 
با سپاه رفتگان آمده ایم 
با جوش و خون شهیدان 
آری بترسید از ما 
که ما 
با نیروی مرگ 
به جنگ شما باز آمده ایم. 

بدانید و فراموش نکنید ما وارثان نسلی هستیم که 
گلوله ها را 
با قلبهایشان هدف بودند 
و زندانها را از جوانیشان انباشتند 
سرود و سپیده را گلگون کردند 
و راه آزادی را 
سخت جانانه به سینه پیمودند 
و باز 
گلهای یاس در دهانشان می شکفت 
که خندان بودند. 
ما هجمه ی امروزتان را به نیابت از کشته شدگان دیروز خود جواب آتشین خواهیم داد. 

درود به تمام جانباخته گان کمونیست. 
درود به تمامی چریکهای جان بر کف. 
درود بر همه ی ستارگان شبهای ظلمت ایران 


بیژن کرامتی 
19bahman1349@gmail.com