۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

ندايي از نهفت يك غزل خاكستري


به نام پاك اهورامزدا
............................
اگرچه اندکي اين مثنوي (تأخير !) شد امّا اين  ناب سروده ، رهآوردي است از سفرم به «ايران» كه ازدوست عزيزم عارف خاموش و شاعر معنا جوش:(اُستادْ نسيم خُراساني) به يادگارگرفته ام وهمانااين«غزل خاكستري» چونان باده ئي دلگُوار به «ميخوارگان خُمکدهء معرفتْ» نوشْ بادا،همراه باعشق جانفروز  «اهورامزدا » .
   فلورانس - چهارشنبه:1/4/1390
  (ج . ا . شمس ايران )
 ***************************
 در وجودم  جلوه‌گر،ديدم :  فنا  خاکستريست
چون فنا رفت از اثر ،  ديدم : بقا  خاکستريست
زد  به گوشم  نعره‌اي گوياتر  از (جيغ بنفش*)
کز درونم هرچه ميجوشد «ندا*»خاکستريست
هم زمان وُ هم زمين را مي‌رسانيدم به (سبز )
گر که مي‌ديديد: (عرفانم چرا خاکستريست؟)
عشق را ، گرچه  شما نابخردان دانيد( سُرخ):
هست با ما : (آبي)، امّا با شما:خاکستريست.
هفت سنگِ  هفت رنگ  از خاکتان کردم پديد:
تا  بگويم  (هفت اورنگِ خدا )  خاکستر يست.
کيست تا فاشش نمايم ازدلِ  تنگِ  سکوت؟:
رازي  از  : (از ابتـدا  تا  انتـها خاکستريست)!!
لاله‌‌اي از (شمسِ ايران)‌سُرخ اگرتابد(نسيم )
رنگِ خونم   (ازنجف تا کربلا)  خاکستر يست
ايران-مشهدمقدّس-1388/4/7
 ********************
  •  (جيغ بنفش)عنوان شعري از زنده ياد: هوشنگ ايراني
  •  شهيده ي سبز: (نداآقاسلطان)شهادت درتهران1388/3/30
*****************************************
با تشكر از خانم «نوشين مقصودي» كه مطلب فوق را از وبلاگ ايشان 
براي اين وبلاگ برداشت كرده‌ايم
1390/4/1
*****************************************

۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

ماده ي نوزدهم اعلاميه ي حقوق بشر ، و . . .

با درود به دوستداران و ياران و خوانندگان گرانقدر وبلاگِ «آلارا »
درآغاز«پُستِ بيست و پنجم» ام ، نيك ميدانم كه «ما دّه ي نوزدهم اعلاميّهءحقوق بشر» رايادآورتان بشوم :
((هركسي حقّ آزادي عقيده وبيان دارد،اين حق،شامل آزادي در داشتنِ عقايدْبدونِ مُداخله ومُزاحمتْ،وآزادي درطلبْ،كسبْ ونشر اطّلاعاتْ وافكارْازطريقِ هررسانه اي وبدونِ ملاحظاتِ مرزي است .))
َوامّا دوستي ازسرزمين خوبم « ايران » برايم ايميلي فرستاده كه درضميمه ي آن نشاني ي چند وبلاگ وَ وبسايت خواندني را، نوشته ، تا درفرصت ِمناسبْ  برآنها نگاهي دقيق وعميق داشته باشم .
من نيزعلاوه برديدار ازآنها، يك مطلب از وبلاگِ « نگاه نو » را برگزيدم وبراي آگاهي ي بيشترشما ايرانيان عزيز درادامه، آورده ام . بخوانيد و براي خودتان از سر بينش وفرهنگي كه حتما" داريد،قضاوت، يا نتيجه گيري كنيد .
........................................................................
آدينه - 7 2 / 3 / 0 9 3 1 - « ج . ا . شمس ايران »
......................................................................................................





سه‌شنبه, می ۱۲, ۲۰۰۹
حافظه تاریخی خیلی چیز خوبی هست ولی متاسفانه مردم ایران خیلی هاشون در حالت آلزایمر حاد بسر میبرن.خیلی دور نبود دهه شصت، سالهایی که خیلی ها الکی به قدرت رسیدند و خیلی ها الکی اعدام شدند. خیلی خوبه یادمون بیاد که در زمان میر حسین موسوی بود که کمیته برای داشتن ویدیو مردم را زندانی میکرد و شطرنج و تخته نرد پیگرد قانونی داشت !
جمله جالبی گفته بود میر حسین با این مضمون که در این 20 سال احساس نکرده بودم که کشور به من نیاز داره ولی در این 4 سال این حس را پیدا کردم و به همین دلیل نامزد ریاست جمهوری شدم.آره واقعا مملکت دوباره به تو نیاز داره که بر گردی و یه موج جدید سرکوب را به شیوه ای جدید راه بندازی.تو باید برگردی چون هنوز یه تعدادی انسانهای بی گناه دارن تو ایران زندگی میکنن ، اینها باید بمیرن و تو باید این کار را با پاسدارانت انجام بدی. 
زنده باد به مش میر حسین !!!
  ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ 
دشنام می دهم به شما با تمام جان 
قی می کنم به روي شما از صمیم قلب 

*** 
بلوایی در میان فعالان سیاسی ایران برپاست. بلوایی به مراتب تندتر و تب آلوده تر از آنچه که در جامعه شاهد هستیم. بسیاری از اصلاح طلبان و تحریمی های دیروز مانند زنان فرزند مرده و مردان شمشیر خورده داد و بیداد راه انداخته اند و با دهان های کف آلود به این سو و آن سو می دوند. مریدان و دوست داران موسوی به بهانه ی خطر روی کار آمدن مجدد محمود احمدی نژاد چنان شهر را شلوغ کرده اند که مردمان هراسیده به هر ریسمان پوسیده ای چنگ می زنند. 

ما را با این بازی و بازیگرانش کاری نیست. تاریخ به خوبی نشان داده است که هر کجا سیاسیون ایران دست به کنش هیئتی زده اند ثمری جز شکست و فضاحت برنگرفته اند. این سیرک سیاسی بزرگ شما را تاریخ با چوب فلک دیکتاتوری که خود تطهیرش کرده اید، مزد خواهد داد. مطمئن هستم همانند گروه های سیاسی ئی که با تحلیل و تصمیمات غلط، سرمایه و آبروی سیاسی خود را در پشت تراکتهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی در زیر پای مردم در کف خیابانها ریختند و بر باد دادند پس از اعلام نتایج این دوره از انتخابات ریاست جمهوری نیز منجی بازنده، بازندگان بزرگی از پشت خود پس خواهد انداخت. این تازه بهترین نتیجه ی ممکن برای گله ی رم کرده ی سیاست ایران است. وای به روزی که این منجی دروغین بر عرصه ی قدرت تکیه زند و سیلیء محکم حقیقت خواب از چشمان رویا زدگان برباید. 

می خواهم هشداری به تمام خیال بافان منجی ساز بدهم. بر سر قبری گریه می کنید و پیراهن چاک می دهید که مرده ای در آن نیست. آنچه که می کنید را باید در برابر تاریخ پاسخگو باشید. اگر از آبروی داشته و نداشته ی خود مایه گذاشته اید مختارید اما آیا شما اجازه ی دزدی و مایه گذاشتن از دیگران را دارید؟ 

میرحسین موسوی چنان شش دانگ خیالش از وفاداری این جماعت هراس زده راحت است که احدی را پاسخگو نیست و خود را یکه تاز صاحب اختیار همه ی مخالفان احمدی نژاد می داند. او مرکب خود را با اجازه و بی اجازه به هر سرایی که می خواهد، می راند و علنا با فعل و گفته ی خود خط و نشان می کشد که: همین است که هست. می خواهید بخواهید، می خواهید نخواهید اما آقای موسوی درب سرای ما بر روی شما بسته است. یابوی پیر شمارا در میان گوزنهای این جنگل جایی نيست. به شما این اجازه را نمی دهیم سرود دل خستگان به بستر خون تازه خفته را مصادره کرده و در بزم و عیشتان با هراس آلودگان از آن استفاده کنید. 

یادتان می آید دادگاه های چند دقیقه ای و اعدامهای دسته جمعی را؟
یادتان می آید برادر زخمی را بر دوش برادر چگونه در مقابل جوخه ی اعدام می گذاشتید؟
یادتان هست تا شبی ٣٨۰ تیر خلاص شمردن زندانیان سیاسی را؟
یادتان هست گفته ی علمایتان را که دختران باکره به بهشت می روند؟
یادتان هست که شما مصمم بودید که دشمنانتان را از بهشت محروم کنید و به جهنم بفرستید؟ یادتان هست تجاوز به دختران جوان را برای برداشتن بکارت و محروم کردن از بهشت؟
یادتان هست که اعدام دختران مبارز چپ جوان را یک ساعت پس از تجاوز برادران شما انجام می شد؟
یادتان هست رفتن به درب منزل اعدامی و تحویل دادن ساک زندانی را؟
یادتان هست که خانواده ها از دیدن ساک عزیزشان چگونه در هم می شکستند؟
یادتان هست بردن جعبه ی شیرینی و پنجاه تومان پول به درب خانه ی دختران چپ اعدام شده را؟ یادتان هست به مادران داغ دیده شرینی ازدواج دختر اعدامی را می دادید و پنچاه تومان مهریه دختر اعدام شده را کف دست مادری می گذاشتید که دستش همچون مردگان خشک شده بود؟
یادتان هست؟ 

نکند فراموش کرده اید این جنایتهای غیرانسانی را؟
این تجاوزها را؟
این اعدام ها را؟
می خواهید کمکتان کنم تابه یاد آورید؟ فقط در عرض یک سال بین سالهای ۱٣۶۲ تا ۱٣۶٣ که شما در مقام نخست وزیر عضو شورای انقلاب فرهنگی بودید، بسیاری از دانشجویان به اسم مخالف نظام به جوخه های مرگ سپرده شدند.

اسامی آنها را شاید به یاد نداشته باشید اما امضاهای ننگین خودتان را چطور؟ آقای نخست وزیر وقت و عضو شورای انقلاب فرهنگی اگر فراموش کرده اید من و رفقای من همه چیز را به یاد شما خواهیم آورد. 

بیایید با هم به سالهای پس از انقلاب برویم به سال ۵۹، به دهه ی شصت! بیایید اول سری به زندانها بزنیم. آنجا که سربازان گمنام آقا امام زمان همچون دژخیمانی در گوشت سوخته ی آدمی پویایی رازی سر به مهر بودند، آنجا که مبارزان چپ را از پا به پنکه های سقفی آویزان می کردید و می تاباندید، آنجا که شلاقهای تعزیر شما گوشت را از کف پای مبارزان چپگرا می کند و صدای کشیده شدن استخوان پاشنه ی پای آنها بر موزائیکهای کف بازداشتگاه ها و زندانها، گوشت از تن 

هر بیننده و شنونده ای می ریخت. یادت هست مهندس موسوی؟
یادت هست پاهایی را که از شدت شکنجه به اندازه ی بالش زیر سر شبهای قدرتت آماسیده بود و از چرک به تعفن کشیده بود؟ 
یادت هست ناخنهای کشیده شدن با گاز انبر را؟
لگد چکمه پوشانی را که استخوانهای زنان و دختران را در هم می شکست؟ 
یادت هست وزنه های آویزان شده از بیضه ی مردان را؟
یادت هست هرم و گند نفس گرم وجود مذکرتان  در پشت گوش زنان مبازر ما را؟ 
چشمانت را خوب باز کن. اینجا دیگر هواداران چشم و گوش بسته ات نیستند که برایت کف بزنند و هورا بکشند. اینجا دهه ی شصت است. اینجا وادی حقیقت های ابدیست. می بینی؟ 

مثل آب 
مثل آب خوردنی 
می زنند سر بلندترین سر زمانه را به دار 
می پراکنند 
مهربانترین دل زمین داغ را به سرب 

بیا تا نشانت دهم موسوی؟
با تو هستم فرزند خلف استبداد. می بینی طنابهای دار را؟
می بینی تیرک های اعدام را؟
می بینی جوخه های مرگ را؟
می بینی سینه ی ستبر پیشینیان مرا که همچون آسمانی است برای ستارگان سرخِ خونین؟ 

گوشهایت را خوب باز کن. می شنوی سرود قهرمانان را در مسیر رفتن تا تیرک اعدام و طناب دار؟ گوشهایت را خوب باز کن شیطان تطهیر شده. این صدای جوانه زندن امید است از سینه ی ققنوس های چپ گرا. این صدا بشارت آزادی و عدالت است در دل نیمه شبی سیاه. 

موسوی اینان پیشگامان بهارند. می شنوی سرودشان را؟
می شنوی غرش رعد آسای صدایشان را در گوش تاریخ؟
می خواهی به یادت بیاورم؟ می خواهی برایت بخوانم؟ 

سر اومد زمستون 
شکفته بهارون 
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون 
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون 
کوه ها لاله زارن 
لاله ها بیدارن 
تو کوه ها دارن گل گل گل آفتابو می کارن 
تو کوه ها دارن گل گل گل آفتابو می کارن 
توی کوهستون 
دلش بیداره 
تفنگ و گل و گندم داره میاره 
توی سینه اش جان جان جان 
توی سینه اش جان جان جان 
یه جنگل ستاره داره جان جان 
یه جنگل ستاره داره جان جان 
*** 
لبش خنده ی نور 
دلش شعله ی شور 
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور 
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور 
توی کوهستون 
دلش بیداره 
تفنگ و گل و گندم داره میاره 
توی سینه اش جان جان جان 
توی سینه اش جان جان جان 
یه جنگل ستاره داره جان جان 

موسوی صدای مهاجم و بی کرانه ی برادر بیژن جزنی _ تئوریسین بی بدیل چریکهای فدایی خلق _ را می شنوی؟ صدای گرم و پر صلابت داوود جزنی و زمزمه ی بی رمق شکنجه شدگان در بند را می شنوی؟ موسوی این سرود دزدیدنی نیست. این کلاه به سر تو گشاد است. تو همان بهتر که لباس اصلاح طلبی که پیشکشت کرده اند را بر تن کنی. دستان خونینت یارای نگاه داشتن خورشید را ندارد. شاید حامیان امروزت فراموش کرده باشند یا خود را به فراموشی زده باشند اما بدان که ما نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. 

ميرحسين موسوي اي دژخیم دیروز و منجی امروز، بنیادگرای دیروز و اصلاح طلب امروز! 
بدان که ما شاخه های افراشته ی درخت کهنی هستیم که تو و یارانت گمان می بردید که آن را به آتش کینه و نادانی خشکانده اید. بدان و به یارانت نیز بگو که کشته شدگان دیروز سر از گورهای بی نشان خود بیرون آورده اند. بدان که گورهای بی نام و نشان در وجب به وجب خاک ایران دهان باز کرده اند و از آنان آتش زبانه می کشد. 

اینک بترسید از ما 
که ما 
با سپاه رفتگان آمده ایم 
با جوش و خون شهیدان 
آری بترسید از ما 
که ما 
با نیروی مرگ 
به جنگ شما باز آمده ایم. 

بدانید و فراموش نکنید ما وارثان نسلی هستیم که 
گلوله ها را 
با قلبهایشان هدف بودند 
و زندانها را از جوانیشان انباشتند 
سرود و سپیده را گلگون کردند 
و راه آزادی را 
سخت جانانه به سینه پیمودند 
و باز 
گلهای یاس در دهانشان می شکفت 
که خندان بودند. 
ما هجمه ی امروزتان را به نیابت از کشته شدگان دیروز خود جواب آتشین خواهیم داد. 

درود به تمام جانباخته گان کمونیست. 
درود به تمامی چریکهای جان بر کف. 
درود بر همه ی ستارگان شبهای ظلمت ایران 


بیژن کرامتی 
19bahman1349@gmail.com 


۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

يادي از ابر مرد آزاده ي ايران : زنده ياد دكتر محمّد مصدّق

با درود به خوانندگان و ياران وبلاگِ « آلارا »
 .................................................................................................
خواستم چند كلامي با برهاني از «بي دليلي » بنويسم درباره ي يكي از ابرمردان تاريخ تاريك معاصر، كسي كه زندگي اش وعلم وسياست وفراست و كياست خويش را فداي عشقش « ايران » عزيزش كرد وتا وجود گرانقدرش حضور حياتي داشت
دمي از مبارزه در راه أزادي و آزادگي و بزرگي وپاكي و درستي و راستي ، دست برنداشت .
و درباره ي زنده ياد « دكترمحمّدِمصدّق »چه ميتوان نوشت كه گوياتراز
نام گرامي ي اين انسان والا و عاليقدر باشد؟ به راستي چه ميتوانگفت جز درود اهورائي ي ايرانيان راستين و نژاده براو .
........................................................................................................
در ساعت 23ي شب از روز24 / 3 / 1390
ج . ا . شمس ايران
........................................................................................................



 






۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

سروده اي حماسي از فريدون توللي

با درود به خوانندگان گرامي ء ( آلارا )
................................................................................
يكي ازدوستان اهل ادب ايميلي برايم ارسال نموده كه درآن، شعرنابي ست از شاعربزرگ زنده ياد« استاد فريدون توللي ».
كه البته ايشان اين قصيده ي ناب رادر جائي به نام « طربستان » ديده  است . بنده ي نويسنده ي «آلارا» چون درروزگارگذشته  با« مرحوم توللي» ، دوستي و آشنائي ي خصوصي با هم داشتيم چندين باربرآن شدم تا چند تا ازمكتوباتش
(كه با پُست برايم در پاسخ نامه هايم عنايت و ارسال ميكرده است)را درجاهائي منتشركنم امّا به عللي واضح، بازهم ازانجام چنين كاري چشمپوشي ميكنم . و اكنون توجّه تان ميدهم به خواندن اين شعرناب« استاد توللي» كه مفهومش رااز1357 تا1390خورشيدي به وضوح مشاهده كرده ايد . ( ج . ا . شمس ايران ) -  در ساعتِ 14ي آدينه : 20/ 3 / 1390
............................................................................................................................................

سلام استاد

شعر زير بهانه اي شد تا به خدمت شما دوباره عرض ادب كرده باشم

می گویند فریدون توللی قصیده زیر را در سالهای پس از کودتای 28 مرداد و در دهه چهل که از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مایوس شده بود سروده است.
..................................................................................


ترســـــم ز فرط شعبــــــده چنـــــدان خـــــرت کنند
تــا داسـتـــــان عـشــــــق وطــــــــن بــــاورت کنند
من رفتــــم از چـنیـــن ره و دیــدم ســــزای خویـش
بس کـــن تـــو ورنه خــاک وطـــن بر ســـرت کنند
گیـــرم ز دســت چـون تـو نخیــــــــــزد خیــــــانتی
خـــدمـــت مکـن که رنــجه به صــد کیفـــــرت کنند
گـر وا کنـــد حصـــار «قــزل قلــــعه» لب به گفت
گویــــد چـــه پیـــش چشـــــم تــو با همســـرت کنند
بـر زنـده بــــاد گفتــــــن ایـــن خـــلق خوش گـریـز
دل بـر مـنه کــه یک تــــــنه در ســـنگــــــرت کنند
پتک اوفتــــاده در کــف ضحـــــاک و ایـن گــــروه
خواهــــــان کــــه بــــاز کـــــاوه‌ی آهنگــــرت کنند
ایـران هـمیـــــــــشه دوزخ اربـــاب غیـــــرت است
آتش منــــــه به سیــــــــــنه که خاکسـتـــــــرت کنند
زنجیــــــر عدل خســـــرو و آن خـر که شکـوه کرد
آورده انـــد تــــا بــــه حــقـــیـــقــــت خـــــرت کنند
زآن پـادشــــه به خـون کســـــان تشــــــنه تر نبـــود
لیک این به کس مگـــــو کـه ز خس کمتــــرت کنند
فخـــــرت بــود بـه کــورش و دسـتـت چــو اردشیر
دایـــــــــــم دراز تا کمـــــــکی دیگـــــــــــرت کنند
عیــــار بـــاش و دزد و زمیـــــن خوار و زن بمزد
تــــا بــــرتـــر از سـپهبـــــد و ســـرلشـــکرت کنند
تلقیــــــن قــول سعــــدی فــرزانه حیلتــــــی ســـت
تـــا جـــــاودانــــه بســـــتـــه‌ آن شـــــش درت کنند
«نـابـــــرده رنـــج گنـــج میســــر شـــود» عزیــز
رو دیـــده بــاز کـن کـــه چـــه در کشــــورت کنند
بازار غــــــارت است تو نیــــز ای پســـر مخسـب
گـــویی بزن کـه فـــــارغ ازین چنبــــــــــرت کنند
ور ز آن که خـود غرور تو بر فضل و دانش است
حاشــــــــا که اعتنــــــــا به چـنـیـــــن گوهرت کنند
من آزمـوده ام ره تقـــــــــوا بـه رنـــــــج عمـــــــر
زین راه کج مــــــــــرو که سـیه اختـــــــــرت کنند
در خایه مالی ای دل غـافـــــــــــــل حکایتــی است
گــــــــر یادگیــــــــری از هـمگان برتـــــــرت کنند
القصــه ای رفیــق سیه بخـــــت ســـــــــــــاده لوح
راهی بـزن که سجــــــده به سیــــــــم و زرت کنند
مام وطـن به دامــــــــن بیگانه خفتـــــه مســـــــــت
دل بدگمـــــــان مکـن کـــه چـــه بـــا مـــادرت کنند

فریدون توللی





با احترام
رضا





۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

اين كتاب ناب را دانلود كنيد / خويشرا «آنسان كه بايد شد»كنيد(=انديشه هاي كوانتومي مولانا)

                                 به نام پاك «اهورامزدا»
                           .....................................
                             
بادرود به ايرانيان آزاده ي آزاد انديش برخاسته ازبيداريءمعنويت بي تشويش فارغ شده ازقيودهرمسلك و هرمذهب و هركيش .
چنديست كه وقت سرسخت خويش را وقف تهيّه و انتشار الكترونيكيءيكي ازنابترين كتابهاي ناياب اين روزگارپُرعذابِنفرت آگين آداب، كرده ام.
درآذرماه 1389خورشيدي كتابي ناب وكمياب ازديارپُرافتخارم«ايران» ازطرف دوست فرزانه ام حضرتِ «استاد سياوش فرداد» برايم هديه رسيد
كه در گاهان و بيگاهان دوسه بار به تكرار، خواندمش وچه بسيار سرمست وسرشارشدم از چنين اثري كه بسي باعث اعتبار«در برترين وبهترين آثار» است .
كتاب برجسته ي (انديشه هاي كوانتوميء مولانا) به قلم شيواي پژوهنده و نويسنده ي عاليقدر جناب «دكتر محسن فرشاد»، كه هزاران درود ازوالاگهران برحضرتش باد.
وبالاخره با گرفتاريهاومشكلات فراواني كه همه دارند و ما نيز، توانستم اين كتاب را
براي شما خوبان تا مرحله ي رسيدن به «دانلود كردن آن»برسانمش . پس: خالصانه
برشماگراميان واجب ميدانم كه آن رابه معني ي حاصل از بيت«عنوان اين مطلب » برسانيد ، يعني : دريابيد و كمال استفاده را از«اين اثر ارزنده  » ببريد .
                  
بااحترام فراوان : «ج . ا. شمس ايران »
ساعت 00:02 پنجشنبه 19/ 3 / 1390
..............................................................
 لطفا" با كليك روي تصوير جلد كتاب و يا اينجا ، كتاب را دانلود نمائيد :


.......................................................................................................................

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

( شاشوها ) به قبر هفت پشت بابا و ننه شان ( ريدمونيده) اند .

با درود به خوانندگان و دوستان ارجمندِ « آلارا »
......................................................................................................
گاهي وقتها حرف هائي را كه تو ميخواهي بگوئي يا بنويسي ، مي بيني كه يك نفر ديگر از دوستان آشنا يا ناآشنايان دوست ، بهترش را گفته يا نوشته اند كه حكايت ازخواست دروني ي تو دارد . اين آقاي « مسعود مشهدي »را به احتمال حتم ، ميشناسيدش كه . خب پس با هم ديگرميرويم به خواندن مطلبي از ايشان به نام « شاشو ها » ،كه البته به ديدي تيزبينانه تر: آن « شاشو ها » به قبر هفت پشتِ بابا و ننه شان ريدمونيده اند. حالا ماجرا را از زبان قلم جنابِ آقا « مسعود مشهدي »بشنويد و بخوانيد . پس يا حق :
.................................................................................
ساعت 1:29بامداد سه شنبه 1390/3/17 « شمس ايران »
.................................................................................

نمیتونی با یه ادم مُرده توی یه اتاق باشی و شب راحت بخوابی…!! حتی اگه اون آدم مُرده نزدیک ترین کس تو باشه…!! ادم مُرده ترسناکه…!! ترسناک تر از یه آدم زنده …!!
حالا اگه همین آدم مُرده نصف شبی کَفَنِش تکون بخوره و بقول ما مشهدی ها جُل جُل بُکُنه که دیگه هیچی…!! باید نعره زنان سر به بیابون گذاشت…!! حالا فرض کنین اگه همین آدم مُرده با کفن بلند بشه و فریاد زنان دنبالت شروع به دویدن کنه که دیگه واویلاست…!! قالب تهی میکنی…!! خیس میکنی اون شلوار مبارک رو…!!
الغرض حکایت این جنبش سبز برای نمایندگان مجلس حکایت همون ادم مُرده است…..!! اونا حتی از مُرده اون هم میترسیدن…!! جنبش سبزی که به باور اونا مُرده بود حالا تکون خورده …!! حالا نفس کشیده و اونا سخت وحشت کردن …!! خیس کردن شلوار مبارک رو…!! و البت بعضی هاشون هم روم به دیفال سخت ریدَن…!!

61 Votes




۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

آيا از اين گفتار(سيد حسين خميني ) به پدر بزرگش آگاهي داشتيد ؟

 با درود به خوانندگان گرانقدر « آلارا »
.............................................................
مطلب جالب و حيرت انگيزي به من رسيده كه حيف دانستم به نظر شما عزيزان نرسد
بنابراين انديشيدم كه هرچه زودترآنرادراين وبلاگ قراردهم تا به شما(هموطنان گرامي و ملت ستمديده وشريفِ ايران) براي آگاه شدن برسد ونيزديگران را آگاه سازيد . ياحق
 درساعت 15:45يكشنبه ي 15 / 3 / 1390 خورشيدي (شمس ايران)
...............................................................................

مثبت 1000


نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران

آیا می دانید حسین خمینی(نوه امام خمینی) در مصاحبه با علیرضا نوریزاده چه گفت که برق شهر قم به مدت بیست دقیقه قطع شد؟



http://www.bbc.co.uk/worldservice/assets/images/2009/06/04/090604143353_hossein_khomeini226h.jpg
بهمن 57 بود.طبق معمول بسیاری از مردم برای دیدار با خمینی به مدرسه رفاه رفته بودند.ناگهان دستور داده شد تمامی کسانی که برای ملاقات رفته بودند هر چه سریعتر از آنجا خارج شوند.صدای بلند مشاجره از اتاق خمینی به گوش می رسید.شخصی یکریز در حال انتقاد از عملکرد بعضی از آخوندها و جریانات حزب اللهی و از سویی دیگر حمایت از بنی صدر بود.خلخالی با تعدادی از افراد گروهش از ترس آبروریزی به سرعت به اتاق خمینی وارد شدند و شخص مذکور را با وساطت سوار ماشین کردند و با خود بردند.چند روز بعدوقتی خمینی در نامه ای فعالیت سیاسی را بر سید حسین خمینی حرام اعلام نمود بسیاری متوجه شدند آن شخص معترض کسی نبود جز سید حسین خمینی تنها فرزند ذکور سید مصطفی خمینی.سید مصطفی دارای دو فرزند بود.یکی مریم که پزشک بود و پس از ازدواج سالها در بیمارستانی در دبی طبابت می نمود و دیگری حسین که از همان روزهای آغازین انقلاب به مخالفت با پدربزرگش برخواسته بود.اما آنچه در مدرسه رفاه گذشت پایان کار نبود.پس از آن درگیری لفظی مدتها خبری از سید حسین نبود و تنها بعضی اوقات در برخی مجالس خصوصی دوستان در قم ظاهر میشد و بلافاصله به منزل بازمیگشت.
چندین سال به همین منوال گذشت تا در سال 2004 سید حسین دوباره خبرساز شد.
وی پس از حمله نظامی آمریکا به عراق به آن کشور سفر کرد و با مصاحبه های خبری خود بسیاری از سران رژیم را مبهوت کرد.وی در اولین مصاحبه خود با رادیوی یاران که اتفاقا علیرضا نوریزاده آنرا انجام داد سخنانی به زبان آورد که به گفته بسیاری وقتی آن مصاحبه از برنامه پنجره ای رو به خانه پدری باز پخش میشد برق شهر قم به مدت بیست دقیقه قطع شد.وی در سخنان خود به شدت به انتقاد از ولایت فقیه پرداخت:«ولایت فقیه یک بدعت است ما با آن مخالفیم مثل اکثریت مردم ایران، قرار نبود که آیت‌الله خمینی ولایت فقیه بیاورد. او وعده دمکراسی و آزادی و عدالت را داده بود. وقتی انقلاب رخ داد،‌ ولایت فقیه اساساً جزء ثوابت و مبانی انقلاب نبود. به طور کلی اکثریت علما مثل مرحوم آیت‌الله العظمی خوئی با ولایت فقیه به شکل امروزی‌اش مخالف بودند… انقلاب فرزندان راستین خود را بلعید و از مسیر خود منحرفش کردند. انقلاب از ‌آزادی می‌گفت و از مردمسالاری، اما به سرکوبی فرزندان برجسته‌اش کشیده شد. با طالقانی چنان کردند که روی از همگان برای مدتی پنهان کرد. بسیاری از انقلابی‌ها به قتل رسیدند و جمعی به صف مخالفان پیوستند. یا چون بنی‌صدر به تبعیدگاه اجباری رفتند یا چون بهشتی در شرایطی مبهم به قتل رسیدند و یا هم چون منتظری خانه نشین شدند. انقلاب اما در زندگی مردم تأثیر بسیار داشت امروز دیگر کسی استبداد را قبول نمی‌کند. امروز جامعه ما قابلیت داشتن آزادی و دمکراسی را دارد…»
و اما در دومین مصاحبه با روزنامه (ان آر سی هندلزبلاد)که از روزنامه های معتبر هلند است در حالیکه در بغداد و در منزل یکی از آشنایان خود زندگی میکرد و کنار بسترش یک جلد قرآن و یک اسلحه بود مسئولان نظام را تهدید به گشودن قفل سر بسته دهانش کرد:
(علیرغم ناامنی در عراق و خطراتی که از جانب ماموران مخفی جمهوری اسلامی برایم وجود دارد اکنون فضای باز و آزاد در عراق به من امکان می دهد قفل سر بسته دهانم را باز کنم و آنچه را رهبران ایران به نام مذهب و خدا بر سر مردم ایران می آورند را افشا سازم.بدانید دیکتاتورهای مذهبی قادر نخواهند بود مانع من شوند.مهمترین خواسته من جدایی دین از حکومت است چرا که تا زمان امام دوازدهم هیچکس نمی تواند به نام خدا و اسلام حکومت را به دست بگیرد).
سید حسین پس از عراق به آمریکا و در اقدامی عجیب به دیدار رضا پهلوی رفت.وی در آن دیدار به رضا پهلوی پیشنهاد اتحاد با وی در مقابل رژیم به شرط صرفنظرش از پادشاهی نمود.همچنین آن دیدار را دیدار دو جوان ایرانی که هر دو از اسارت رنج می برند توصیف کرد.وی همچنین در درخواستی از بوش خواست با حمله نظامی به ایران موجبات آزادی ایران از دست حکومتی که پدربزرگش آنرا بنا نهاده است را فراهم آورد: «باید در ایران آزادی و مردمسالاری برقرار شود، حال یا ما خود می‌توانیم این کار را بکنیم و یا ناچاریم از قدرتهای خارجی کمک بگیریم. تا کی می‌توان در زندان بود؟ سرانجام برای رهائی باید به جائی متوسل شد.فقط جهان آزاد به رهبری آمریکاست که می تواند دموکراسی را به ایران بیاورد.»
در حالیکه تنها 6 ماه از سفر سید حسین به عراق و آمریکا می گذشت خبری او را به شدت برآشفت.طی تماسی از ایران همسر و فرزندانش را تهدید به مرگ کردند.در آن شرایط بسیاری از نزدیکانش از وی خواستند که از بازگشت به ایران صرفنظر کند چون معلوم نبود چه چیزی در ایران انتظارش را میکشد.با همه این اوصاف سید حسین تصمیم به بازگشت گرفت و در تماسی با مادر بزرگش(بانو ثقفی تهرانی-همسر امام)خواستار حمایت وی برای بازگشت به ایران شد.بر خلاف آنچه همگان فکر می کردند پس از بازگشت سید حسین به ایران نه تنها خبر خاصی از برخورد با او شنیده نشد بلکه بنا بر اخبار و عکسهای موجود در کنار علی خامنه ای و در حال صحبت با وی دیده شده است.(البته سید حسین طی مصاحبه کوتاهی قول بر افشای دلایل این دیدار داد!).
به گفته برخی ازمطلعین پس از تماس سید حسین با بانو ثقفی وی طی تماس با برخی از مسئولان نظام و اشخاص درگیر با این پرونده اقدام به تهدید آنها نمود.درباره این تهدید 2 نوع روایت نقل می شود:(1-بانو ثفقی طی تماس با برخی عوامل رژیم گفت اگر یک مو از سر حسین کم شود زبان به گفتن ناگفته‌ها خواهم گشود. (دربارة چگونگی قتل احمد خمینی، و جعلیاتی که از قول آقای خمینی پس از مرگ او پیرامون اهلیت آقای خامنه‌ای برای رهبری عنوان شده بود). 2-بانو ثقفی تهدید کرده بود که در صورت دستگیری حسین و برای اعتراض خلع حجاب کرده و به خیابان خواهد رفت..).
اما این تهدید هر چه که بود بسیار کارساز شد.به طوری که محسنی اژه ای مسئول پرونده تنها پس از گذشت چند روز پرونده را مختومه اعلام نمود.
2 سال از بازگست سید حسین به ایران گذشته بود که وی بار دیگر در مصاحبه با شبکه خبری العربیه به علی خامنه ای تاخت:(..رهبر کنونی ایران به هیچ وجه از شئون و رهبری پدر بزرگم برخوردار نیست.من کتابفروشی دور حرم حضرت علی را به تدریس در قم ترجیح میدهم…)وی همچنین در نقدی شدید حجاب اجباری را زیر سوال برد:«اینها به زور و با اعمال خشونت و وحشی‌گری زنان را به حجاب داشتن وامی‌دارند. رنگ چادرها و روسری‌ها همه تیره است. چرا نباید زنان و دختران ما در انتخاب پوشش خود آزاد باشند. امروز حکومت زنان را به بدترین شکل در حجاب کرده است قلب آدم می‌گیرد وقتی این همه سیاه‌پوش را می‌بیند. من به شکل طبیعی طرفدار حجاب اختیاری هستم اما معتقدم زنان باید آزاد باشند تا پوشش خود را برگزینند. آنکه می‌خواهد بی‌حجاب بیرون آید باید آزاد باشد و عقیده‌اش مورد احترام جامعه باشد…»
همچنین در قسمتی دیگر از سخنانش خبر از تلاش برخی از عوامل رژیم برای ترور وی در یک تصادف ساختگی داد.
اما اینبار نیز پس از مصاحبه ناگهان خاموش شد و بی صدا تحت الحبس در قم به زندگی ادامه داد تا 28 مه 2009 یعنی 2 روز پیش که بار دیگر طی مصاحبه با العربیه زبان به سخن گشود.وی ضمن تاکید بر اندیشه علمای پیشین به دلیل اعتقاد آنان به جدایی دین از سیاست خواستار جدایی دین از سیاست شد.وی همچنین با ابراز تردید نسبت به شعارهای انتخاباتی اصلاح طلبان کل سیستم انتخابات را زیر سوال برد.وی به صراحت گفت این حاکمیت است که برنده را تعیین می کند نه ملت:(خاتمى را مردم بر سر كار آوردند وليكن او نتوانست از پيروزى خود به خوبى استفاده كند و خواسته هاى مردم را برآورده سازد، زيرا اختيارات قانونى لازم را نداشت) وى در باره ى شعارهاى اصلاح طلبانه ى مهدى كروبى در زمينه ى اصلاح ساختار سياسى، مبارزه با فساد و دفاع از قوميتها، زنان و روشنفكران، اظهار داشت:( مثلى است فارسى كه مى گويد خانه از پاى بست ويران است، خواجه در فكر نقش ايوان است. اظهارات كروبى مصداق اين مثل است).وی همچنین می افزاید: (لازم است در كشور احزاب آزاد چپ و راست و ملى گرا فعال باشند و دين را از سياست جدا كنند. راه حل در اين است كه انتخاباتى آزاد و سالم با شركت همه ى اقشار مردم برگزار گردد و مجلسى قانونگذار تشكيل شود و به تدوين قانونى اساسى كه برمبناى ديدگاه صحيح اسلامى تصحيح شده باشد، بپردازد).سید حسين توضيح داد كه منظور او از قانونى اساسى برمبناى ديدگاه صحيح اسلامى، اين است كه مشكلات موجود در قانون اساسى ايران برطرف شود و از انديشه ى صحيح اسلامى در تهيه ى قانون جديد استفاده گردد و آن انديشه اى است كه علماى شيعه از بدو تشيع تا كنون برمبناى آن بار آمده و اظهار نظر كرده اند و به طور خلاصه مى توان آن را جدايى دين از سياست ناميد.
سید حسین که هم اکنون با 51 سال سن همچنان در حبس خانگی در قم بسر می برد وعده بیان ناگفته هایی را در مورد علت مرگ پدرش و اتفاقات اوایل انقلاب میدهد که بسیاری در انتظار آن نشسته اند.

نوشته شده توسط fimopirat
ژوئن 5, 2011 در 7:44 ق.ظ.

نوشته شده در Uncategorized


یک وب‌نویس این را دوست دارد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

از دزدي 550 بسته كاغذ a4 تا مقام شامخ (ولايت سفيه ) آق علي ي عاق پدر شده !

با درود به ملت ارجمند ايران 
.................................
و : با عرض تسليت به خاندان جليل القدر زنده ياد«عزت ا...سحابي» و دختربزگوارش شهيد راه آزادي«هاله سحابي»
....................................................................................................................................................
چه كمك ها كه به آق علي خامنه اي نكرد آن پير بزرگوار كاشاني الاصل . 
 وچه خدماتي كه به زورحيله واُلدُرُم پُلدُرُم ازجناب مرحوم سيدعاليمقام«قبولي»نصيب اين«امين الظالمين» نشد و تازه كتاب دستنويس «جفر»ش راگرفت ولي آن بزرگمردتربتي الاصل سه برگه ازآن سه كتاب دستنوشته رامخفيانه كنده بود تا خامنه اي پي به اسرار«سطرمستحصله»نَبَرد.و بعد دستورداده بود كه او را درجوارحرم مطهرحضرت رضا«ع»به خاك بسپارند(چون فرموده بود سه روزبعدازديدارآق علي باوي در خانه ي خودش، به رحمت خدا ميرود، يعني ميميرد،وچنين هم شد.).
و كتاب جفرش را خامنه اي به نام خودش منتشر كرد و نسخه ي چاپي اش درمخزن
كتابخانه ي آستانقدس رضوي موجود است و البته جزء كتب ممنوعه ميباشد و به هيچ كس كه نميدهندش هيچ ، بلكه افرادمحققي كه اين نسخه ي چاپي خامنه اي را درخواست كنند مورد«سين.جيم»هاي وحشتناك قرارميگيرند و و و... 
خدا را بگردم كه اين جانشين قلابيء «خميني»بوسيلهء«رفسنجاني»، حالا اگربدانيدكه به چه روزي افتاده است !هر لحظه آرزوي مرگ آبرومندانه ميكند .
همين آق علي ، حدود بيست سال پيش در جواب يك درويش آواره شده كه اورابه ترك مقامهاي پوچ دنيائي فرا خوانده بود به مرحوم«قدسي»و« مَش مَمّد»گفته بوده كه بِهِش بگين( به آن درويش )ما خودمان بهترميدانيم چه كنيم وتابِچِلَد ميچِلانيمش . تودهانت را ببند وگرنه ميگم چنين و چنانت كنند . و آن درويش خانواده و خانقاهش را ول كرد و گم و گور شد ، شايد هم گم و گورشده اش كردند . بيش از اين فعلا" عرضي نيست و به قول حضرت مولانا:( اين سخن بگذار تا «سال» دگر! ).
..........................................................................
  نوشته شده در ساعت11:22ي شنبه ي 1390/3/14«ش. ا»
..........................................................................