۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

خراب كردن نقش خودپرستيدن

با درود به خوانندگان و ياران ودوستان ( آلارا )
 يكي ازدوستان فرزانه تلفن زده وپرسيده اند : آيا كلمه يا نام (آلارا)باتصويرحضرت(بودا) ارتباط وهمسوئي دارد؟ درپاسخ ايشان عرض ميكنم: بله؛ جناب بوداپس ازجداشدن و رهائي يافتن ازقصرسلطنتي پدرش وآگاهي يافتن ازمعني ي
بيداري؛ مانند هرسالِكي؛به يك مُرشِد واُستادِحقيقي؛نيازمندبودكه اورا پس از مدّتي پيداكرد.
اوّلين وسازنده ترين وبهترين مُرشدش:(حضرتِ«آلارا»)بودند.
و امّا مطلب مهمّي به دستم رسيد ازايميل يكي ازفرهيخته مردان وبزرگان خاموش
معاصر؛كه به دلايل خاصّي كه در اين بدترين دوران تاريخ ايران مشهودنظرهمگان ميباشد؛ نميتوانم نامي از اين اُستادعارف مشرب وعاليمقام دراينجا بياورم .
فقط قسمتي ازكل مطلبِ ايشان ؛كه با ايميل يكي ازشاگردانشان به من رسيده ؛ رادر ادامه ي پاياني ي پانزدهمين پُستِ اين وبلاگ براي استفاده ي ايرانيان عزيزوگرامي آورده ام .(شمس ايران)؛ يا حق :
...............................................................................

mak

با سلام، تشکر و ارادت
تحولات اخیر  هر کس را به این اندیشه می رساند که چگونه چاپلوسان و مدیحه سرایان  آنچنان آدمی را خودشیفته و خود ستا میکنند که  نه تنها بی بصیرتی خود را نمی تواند ببیند  بلکه آگاهان و روشن ضمیران را هم بی مهابا بی بصیرت می داند و میخواند. آنها در واقع دشمن ترین دشمنان یعنی نفس آدمی را سرکش تر و قوی تر می کنند پس به فریاد باید گفت
 هر که بستايد تو را، دشنام ده
عظيم‌ترين دشمنِ آدمی، خودِ اوست؛ بزرگ‌ترين تهديدی که متوجه اوست، از جانبِ درون است نه از برون. در قياس با آن‌چه که خودِ آدمی می‌تواند بر سرش بياورد، هيچ دشمنی اين اندازه توانا نيست. اين نکته‌ی سلوکی چیزی است که به تجربه حاصل می‌شود و البته به تعليم و در معرض نَفَسِ حکيمان و صاحب‌دلان قرار گرفتن.


اين معنا را، حافظ به شيوه‌ای حکيمانه و رندانه تصوير کرده است:
به می‌پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقشِ خود پرستيدن

حافظ به يک کرشمه، چند کار را برآورده است: ميان خود و زاهدان متشرع مرز می‌کشد: آن‌چه اسباب رستگاری است، تشرع نيست. اين پوستی است بر مغز گوهر بشريتِ آدمی. آدمی به آسانی گرفتارِ خويشتن‌پرستی و خود-شيفتگی می‌شود و از آن آسان‌تر برای خود-شيفتگی خود توضيح و توجيه پيدا می‌کند: کارِ آدمی، خودآرايی و خويشتن‌فریبی است. آدمی عيوب خود را نمی‌بيند و نمی‌خواهد ببيند و هنگامی هم که عيوب را ببيند، به دشواری آن‌ها را می‌پذيرد مگر اين‌که از اين بند رهيده باشد: نقشِ خود را بر آب زده باشد و نقشِ خود پرستيدن را خراب کرده باشد.
از همين روست که همو می‌گويد که:
گر خود بتی ببينی، مشغولِ کارِ او شو
هر قبله‌ای که بينی بهتر ز خودپرستی

مولوی، معلم‌وار و مشفقانه اين ستايش‌دوستی آدمی را آفتی مهلک تشخيص می‌داد:
هر که بستايد تو را، دشنام ده
سود و سرمايه به مفلس وام ده
ايمنی بگذار و جای خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش

آدمی هنگام ستايش شنیدن و تأييد ديدن، احساس امنيت می‌کند؛ غريزه به او می‌گويد که از جانب آن‌که او را ستایش می‌کند، خطری متوجه‌اش نخواهد بود (هر چند غريزه در اين‌جا هم مآل‌انديش نيست). آدمی وقتی احساس کند مورد نقد واقع می‌شود و طرف مقابل‌اش (دوست، دشمن، همنشين و همراه) هيچ وقت او را دربست و مطلق مؤيد و مصدَّق نمی‌داند، با احتياط و محافظه‌کاری به او نزديک می‌شود. همين احتیاط، زمينه‌ساز آفت هم می‌شود: هراس داشتن از منتقد و معترض باعث می‌شود او نتواند خود را از بيرون تماشا کند؛ يا هر چه از خود ببيند، خوبی خواهد بود. درست است که آدمی، خود به لغزش‌ها و خطاهای خود واقف است. اما هميشه خوبی‌ها و فضايلی هم هستند که خود حجاب می‌شوند. يعنی مشکل فقط در اين نيست که آدمی عيوب خود را نمی‌تواند ببيند، بلکه لغزش‌گاه خطرناک‌تر آن‌جاست که آدمی در حصار فضيلت‌ها هم گاهی محبوس می‌شود و از فضيلت‌ها رذيلت می‌سازد. علم، اسباب پرواز آدمی است اما چیزی هست که متصل به علم است و اسباب سقوط آدمی هم می‌شود:
به عُجبِ علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بيا ساقی که جاهل را هنی‌تر می‌رسد روزی

هنر هم از همين جنس است. هنر فضيلت است:
روندگان طريقت به نیم‌جو نخرند
قبای اطلس آن‌کس که از هنر عاری‌ست

اما هنرمندی هم درجات دارد و هم انواع و آفات. عاشقی خود هنر است:
بکوش خواجه و از عشق بی‌نصيب مباش
که بنده را نخرد کس به عيبِ بی‌هنری

بی‌عشقی، بی‌هنری است و عیب است. عاشقی خود هنر است. اما در عاشقی هم حرمان هست و بسياری از هنرها اسباب حرمان می‌شوند:
عشق می‌ورزم و اميد که اين فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

حافظ در شريف بودنِ هنرِ عشق ترديدی ندارد؛ اما مراقب است که عاشقی هم طریقی خطرناک است و ممکن است از اين طريق هم آدمی به مقصود نرسد.

آدمی اگر از شرِ خويشتن برهد، از عظيم‌ترين دشمنِ خود رهيده است. همين مضمون را سايه به ظرافت و هنرمندی تصوير کرده است:
اين حکايت با که گويم؟ دوست با من دشمن است
ماجرا با دوست دارم ورنه دشمن دشمن است
تن درونِ پيرهن مار است اندر آستين
وای بر من کز گريبان تا به دامن دشمن است
..............................................................................

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر